برگزاری جشن بزرگ «خدا قوت کارگر» در ورزشگاه امام‌رضا (ع) مشهد استقبال زائران و مجاوران بارگاه رضوی از نمایشگاه «در آستان بقیع» بازدید رئیس بعثه مقام معظم رهبری از نمایشگاه «در آستان بقیع» افزایش ۵۰ درصدی ظرفیت پذیرش زائران مددجو در خراسان رضوی به کجا می‌روم آخر؟ بررسی فضیلت امیرالمؤمنین(ع) در حدیث ردالشمس برگزاری نشست تخصصی «وعده صادق» در مشهد مقدس دومین نشست کارگروه ملی امام‌رضا(ع) در مشهد برگزار شد درباره بانویی نیکوکار که بانی روشنایی حرم مطهر رضوی شد شکر نعمت همجواری با امام رئوف (ع) بازخوانی شخصیت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)| نامه‌ای از مسافر مشهد به مسافر ری ارائه خدمات «آب‌رسانی» در پهنه سیستان توسط خادمیاران رضوی و با هدف کمک به مدیریت کم‌آبی جزئیات برنامه‌های قرآنی روزانه حرم‌مطهررضوی (۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) «چشمه‌های معارف رضوی»؛ روایتی از مهم‌ترین احادیث امام رضا(ع) کارگاه دوخت لباس شیرخوارگان حسینی در مشهد مقدس افتتاح می‌شود ویژه برنامه‌های حرم مطهر رضوی به مناسبت شب شهادت حمزه سیدالشهدا(ع) چند هزار حافظ قرآن در خراسان رضوی داریم؟ آزمون بزرگ حفظ قرآن کریم به صورت سراسری برگزار می‌شود | اعطای مدرک تحصیلی رسمی به حافظان قرآن کریم ارزش کمک به امر ازدواج در اسلام
سرخط خبرها

داستان خادمان کوچک

  • کد خبر: ۱۲۳۵۸۹
  • ۰۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۳
داستان خادمان کوچک
الهه رضایی - خادم حرم مطهر و فعال فرهنگی

عدم بودیم تو با یک اشاره هستمان کردی
و تا گیریم دامانت سرا پا دستمان کردی

امروز برای اولین بار در قسمت جمع آوری پتو در محل استراحت زائران آقا اعزام خدمت شدم در فکر این بودم که پتو‌ها در این وضعیت کرونا باید حسابی تمیز باشند، پتو‌های زائر‌ها را در دو رواق حضرت زهرا (س) و حرعاملی جمع می‌کردم و گاهی هم پتوی بسته بندی به زائران می‌دادم. ساعت ۸:۳۰ شد و پایان زمان استراحت زائران عزیز. بچه‌ها بیشتر از خستگی هنوز گرم خواب بودند، ولی چاره‌ای نبود. پتو‌ها باید جمع آوری می‌شد و می‌رفت برای شست وشو و ضدعفونی.

ناگهان دخترکی که با دستان کوچک و نحیفش درحال جمع آوری پتو‌ها بود توجهم را جلب کرد. آن هم وقتی که خیلی از بزرگ تر‌ها بی اهمیت از خواب بیدار می‌شدند و پتوهایشان را به کناری می‌انداختند و می‌رفتند، ولی این دخترک کوچک باحجاب کامل باسرعت و نفس زنان بغل بغل پتو‌ها را جمع می‌کرد و تحویل من می‌داد. به او گفتم: خسته می‌شی عزیزدلم. با چشمان زیبا و دل نشین و خواب آلودش به من نگاه کرد و گفت: آخه منم دلم می‌خواد خادم امام رضا جونم باشم.

با آن همه عشق فقط بغلش کردم و بوسیدمش گفتم: چند سالته خادم کوچولو؟ گفت: ۵ سال. دستم را کردم توی کیفم که آبنبات چوبی بهش بدهم دیدم رفت و با بغل پرتر آمد. گفتم: چادرت رو بردار اذیت می‌شی اینجا مرد نیست. گفت: آخه دوربین داره. با خودم گفتم: درهر سن و هرجایی باشیم فقط یک سینه عاشق و پرسوز و معرفت می‌تواند خادم خوان این کریم اهل بیت باشد. فقط باید آقا خودش اجازه بدهد برای خادمی... داستان این اجازه دادن را برایتان بعدا تعریف‌
می‌کنم.

خوشا به حالت چشمان بچه آهویی
که عاشقانه‌ترین بیت هرچه شاعر شد
قسم به عشق که شرط و شروط لازم نیست
فقط بناست که غایب نبود و حاضر شد

داستان خادمان کوچک

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->